تاریخ : سه شنبه 92/4/25 | 10:14 عصر | نویسنده : sohrabeh sohrabdoost
تا گل هیچ
بیست و پنجمین شعر از دفتر «شرق اندوه» :
می رفتیم، و درختان چه بلند ، و تماشا چه سیاه !
راهی بود از ما تا گل هیچ .
مرگی در دامنه ها ، ابری سر کوه ، مرغان لب زیست.
می خواندیم: «بی تو دری بودم به برون، و نگاهی به کران،
و صدایی به کویر.»
می رفتیم، خاک از ما می ترسید، و زمان بر سر ما
می بارید.
خندیدیم: ورطه پرید از خواب ، و نهان ها آوایی افشاندند.
ما خاموش ، و بیابان نگران، و افق یک رشته نگاه.
بنشستیم، تو چشمت پر دور، من دستم پر تنهایی، و زمین ها
پر خواب.
خوابیدیم. می گویند: دستی در خوابی گل می چید.
.: Weblog Themes By Pichak :.